نتایج جستجو برای عبارت :

۲۱ سالمه!

خب یادمه به همه تون گفته بودم ۱۸ سالمه....ولی نیست
WinterFlower عزیز در یک چت سن منو پرسید منم گفتم ۱۸ سالمه و بعد کلی محاسبه فهمیدم ۱۷ سالمه.حالا این هیچی چون باورم نشد امروز رفتم سایت محاسبه سن و این صفحه ی لعنتی بهم فهموند تمام این مدت توهم زده بودم
 
الان من به درک چرا وقتی میرفتم تولد رفیقام همه شون میگفتن ۱۸ سالشون شده؟ یعنی باهم دسته جمعی توهم زده بودیم؟
 
 
یه عده هم هستن فقط به همه چیز اعتراض دارن :-/ و جز نق زدن هیچی بلد نیستن!
من ۴۰ سالمه و کارمندم ولی خونه ندارم! 
من ۳۰ سالمه ولی دستم تو جیب بابامه !
من ۴۰ سالمه نتونستم ازدواج کنم چون زمین کجه !
همه تو این دوره زمونه دارن پول درمیارن من نمیتونم !
اون کنار خانوادشه من نیستم !
......
بس کنین دیگه ! اینقدی که انرژی میذارن سرتون نو زندگی مردمه اگه به فکر زندگی خودتون بودین الان شاید راضی بودین از خودتون -_- (شاید بگین الان سرم تو زندگی مردمه !) 
اگه یکی دوسال
همسر... همونی که کنارش انگشتتو تکون میدادی بیدار میشد... این روزا اونقدر خسته‌س که یه ساعت تمام کنارش ناله زدم و بیدار نشد!!!
+ ولی من اگه خدا بودم مریضی نمی‌آفریدم!! ... شایدم می‌آفریدم! ولی خب انصافا آدم وقتی سالمه خب خوشحاله که سالمه دیگه... وقتی هم مریضه به جون خودم قدر سلامتی رو نمیدونه!!! صرفا ناشکری میکنه و ناله میزنه!!
امشب فهمیدم اصلا قاضی خوبی نیستم و خیلی خوب شد که نرفتم سمت وکالت و قضاوت.
هم‌اتاقیم یه سطل ماست داد بهم گفت ببین این سالمه یا نه؟ ظاهرش خوب بود ولی بوی نه چندان خوبی می‌داد. بهش گفتم به نظر من سالمه!
گفت پس باشه مال خودت! بعد سطل ماست رو به زور داد بهم و گفت بزار توو یخچال و خودت مصرف کن.
الان من موندم و یه قضاوت ناصحیح و یه سطل ماست خراب!
یهو به خودم اومدم دیدم من ۲۱ سالمه و... خدایا! من چقدر کارای احمقانه میکنم.
قبلا تصورم از آدم بیست ساله و بالاتر، یه آدم کاملا عاقل و بالغ بود و حالا...
_ سر یه کارگروهی مثل بچه ها دعوا میکنم!
_ سر همون کار انقدرگریه میکنم که کل شبو با سردرد میگذرونم!
_ مثل قبل بقیه رو نمیبخشم و لجبازی میکنم همش و اخلاق بد آدم بزرگارو واسه خودم انتخاب کردم!
_ نمیتونم تصمیم درست بگیرم و زود نظرم عوض میشه!
_ از نبودن آدمها میترسم! از بودنشون هم...
.
.
.
قرار نبود من توی این س
خیلی دنیای بدی شده ....الان که بیست و شش سالمه احساس سیری از دنیا کردم
لعنت به دنیای سرگردون .....یادمه چهارساله بودم هرکی میگفت چن سالته میگفتم هفت سالمه
وقتی هفت ساله شدم به خودم گفتم دیگه بزرگ نمیشم یدفه چشامو باز کردم دیدم شدم هفده ساله
باورم نمیشد الان که بیست و شش ساله شدم دیگه واسم عادی شده هیچ شوقی ندارم میدونم تا چشامو باز کنم شدم شصت ساله
یادش بخیر دوران نادانی کودکی فقط فکر بازی گوشی بودم خیلی دوران شادی داشتم حیفففففف
کاش
اول آدم پی
سلام!
تابستون شده، آسمون نیمچه آبیه، دور اتاقم رنگ سبز می درخشه و دیروز دویدم!
بهار و تابستون همین هاش زیباست. چند روز در آرهوس برام باقی مانده، چند روز هم بین اش در کپنهاگ. بعدش اسبابکشی می کنم آلمان پیش خانواده ام و  دوست های عزیزم و دلبر! دقیقا یک هفته ی دیگه سالگرد اولین بوسه مون هست :) پارسال اینموقه خیلی گیج بودم. ولی الآن پر از شوق ام و اعتماد به خودم و مسیرم. با انقلاب های کوچکم و شکوفاییم. بیست و سه سالمه !هنوز بعضی وقت ها که می خوام خودم ر
سلام دوستان
دخترم و من صنایع غذایی خوندم. تا الان که 29 سالمه پدرم اجازه کار نمیده برم تو شرکت و کارخونه کار کنم، میگه راهش دوره، محیطش مردونه ست و ...، هر موقع گفتم اخم کرد و ناراحت شد، پارتی هم نداریم که برامون کار خوب پیدا کنه.
با توجه به اینکه من نه کار دولتی دارم، پرستار و دکتر و ... هم نیستم که کار مستقل بکنم، منی که چهار سال درس خوندم بیکارم، چیکار کنم؟
لطفا نیاید بگید آرایشگری و این ها که ای کاش از اول میرفتم دنبالش، الان میخوام مستقل بشم،
می دونی ما فاصله ی زیادی داریم، من فکر کردم شاید این چیزا مهم نیست‌؛ اشتباه میکردم. اون هی داره بزرگتر میشه توی قلبم و من هی فکر میکنم مگه چند سالمه که تو اینجوری میتونی منو وسط مخلوط طعم‌های قشنگ خامه ای بندازی؟ اصلا چرا اینقدر زیبایی؟
     حالا باز من هر چی بگم شما باور نمیکنید، ولی مورد داشتیم طرف دو قلو داشته، قل سالم رو اورده درمانگاه و مریضه رو نه. چرا؟ چون مریضه بی قراری می کرد و اذیت می شدن به هر حال. اینام که دوقلو و وزن شون عین هم. مگه دیگه چی میخوام؟ همین سالمه رو ببینم واسه مریضه دارو بنویسم.
امروز کولر روشن شد و وسط بهار، تابستون اومد تو خونه. 
سیزده سالمه. تابستون خیلی گرمیه بیرجند.تازه از کتابخونه برگشتیم. روی تخت دراز کشیدیم بستنی میخوریم و کتاب میخونیم. بوی خاک و نم کولر آبی مشاممون رو پر میکنه. معنای تابستون همیشه همراه با این بو توی ذهن میمونه.
از اونجایی که خیلیا اطلاعاتمو میپرسیدن تصمیم گرفتم تو این مطلب همه چیو بگم.

همه من رو یه اسمarmy میشناسین من اولین بار این اسمو روز تولد شوگ تو سایت جیسوگ استفاده کردم .البته قبل از اون اسمی نداشتم.من چهارده سالمه  وتو یکی از شهرستانای کرمانشاه به اسم جوانرود زندگی میکنم.یه ارمی بوی متعصبم.به جز بی تی اس طرفدار هیچ گروهی نیستم.اسمم رامتینه.ممنون
سلام امیدوارم حال همه تون خوب باشه
راستش من آدمی بودم که سعی میکردم با همه مهربون باشم به همه کمک کنم؛ به آدم ها لبخند بزنم از بچگی اینجور بودم؛ ولی دنیا و آدم هاش خوب باهام رفتار نکردن؛ بعضی از آدم ها خوش شون می اومد از اخلاقم ولی خیلی ها هم مسخرم میکردن؛ سر به سرم میذاشتن؛ کم کم سردم کردن.
الان خیلی وقته از گذشتم دارم فرار میکنم؛ اما خاطرات بد و مسخره کردن آدم ها میاد جلو چشمم و عذابم میده؛ همه ش دوست دارم برم جایی که تنها باشم و فرار کنم از دن
من دیگه نُه سالمهیک گل زیبا شدمغنچه بودم که حالاشکرخدا وا شدماین جشن تکلیفمهجشن عبادت مننمازمو میخونمخوش به سعادت منفرشته ها میشیننکنار جانمازمبا هر نماز یه خونهتوی بهشت می‌سازمموهامو میپوشونم چون که خداجونم گفتهرچی که شیطون میگهبرام شده حرف مفتقشنگ ترین روز مندرست همین امروزهقشنگ تر از تولد یا عید نوروزمهزهرا آراسته‌نیا
یکشنبه ساعت دو بعد از ظهر چهار سال زندگی و خاطره بعلاوه یه تیکه از قلبم رو جا گذاشتمجا گذاشتم و برگشتم به همون نقطه ای که تو هیجده سالگی داشتم...حالا من همون دختر پیش دانشگاهیم که داداشش بهش گف اگر دانشگاه قبول نشی سرنوشتت اینه که تهش شوهر کنی!این بار سختتر...خیلی سختتر...من دیگه نه هیجده سالمه و نه اونقدر بی تجربه ام...
سلام 
آقایی ۳۸ ساله ام، مجرد، دانشگاه انصراف دادم چون به رشته ام علاقه نداشتم، هیچ حرفه ای تو زندگیم یاد نگرفتم، دانشگاه رفتنم بی خودی بود، الان که ۳۸ سالمه هیچ کاری بلد نیستم، باور کردنش مشکله نه؟ 
الان تو یه شرکت پادویی میکنم، از ۳۰ سالگی دارم پادویی میکنم، ۸ ساله پادو ام، کمکم کنید، خیلی نگرانم، عذاب وجدان دارم، احساس گناه میکنم، عمرم الکی داره میره، افسردگی گرفتم، هر روز که بیدار میشم احساس گناه میکنم، چون عمرم داره میره.
به ن
بیست و دو سال و یک ماهه هستمبا کوفتگی هایی بیشتر از بیست و دو سال و یک ماهه بودناما با امید!امید به عشقعشق اگر عشق باشد مرده را هم زنده می کندحتی در صد و دو سال و یک ماهگی هم امید دارم به باز عاشق شدن و باز و باز ... 
 
× این یه اعترافه برای من که همیشه از سنم فرار می کردم چون منم از ۱۵ سالگی عاشق آدم های دست نیافتنی شدم که از من بیشتر از ۱۰ سال بزرگتر بودن!
 
× یه وقتایی نمی دونم من کیم! کسی برای خودم یا کسی برای دیگران!! 
دوست دارم برای خودم باشم ... 
 
کسی معنی این کد رو متوجه میشه؟
راهنمایی من 25 سالمه :)
  Function love() {        $life ="25";        $end = "god know";        $now=$life+1;        for($life;$life<=$now;$life++){            if($life!=$end) {                $now+=1;                echo "I LOVE YOU " ;            } else{                echo "I NOT LIVE" ;            }         }    }
سلام خدمت کاربران عزیز خانواده برتر
من حدود دو سال با یک دختر توی فضای مجازی آشنا شدم و رابطه مون بسیار صمیمی شده و قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم. من در حال حاضر بیست دو سالمه و دارم مدرک لیسانسم رو میگیرم و هنوز شغل ثابتی ندارم و سربازی نرفتم. 
مادرش موضوع رو فهمیده و اون دختر الان زیر فشار حرف های ایشون قرار داره، من نمیدونم الان تو این شرایط باید چه کنم؟ لطفا راهنماییم کنید. میخوایم جوری این مشکل رفع بشه که خانواده هامون نفهمند، آشنایی مو
وقتی که دستهای دخترک را گرفت اندامش را به لرزه واداشت. لحظه ای با دودلی سرش را بالا گرفت و به او خیره شد. و آنطور خیره خیره نگاه کردن، با آن چشمهای درشت و اشک آلود. اما دوباره سرش را پایین انداخت.
پسرک میخواست رگهای دختر را به دندان بکشد و خون درونش را مزه کند. میخواست تمام استخوان های دخترک را در آغوشش خرد کند. 
بعد هم دخترک همانطور که سرش را پایین گرفته بود گفت: خداروشکر که مسواک میزنه. حداقل دندون هاش سالمه...
هنوز نرفتم بودم توی اتاقی که باید کار کنم توی ایاناکار توی همون محوطه صاحب کار یاناکار آقای حمید ت منو دیده میگه چند سالته گفتم سی سالمه گفت به بقیه گفت این یارو که مرده هم سن و سال این بود !!!! قشنگ ریده میشه توی روح و روان ادم از صبح سعی کرده ام حالم خوب باشه با این همه درد ی که دارم سر حال باشم اما خب بعضی میرینند روی اعصاب آدم بدجوری سردرد گرفتم توی لحظه انگار یکی با مشت زد توی سرم !!! 
شده هزارتا برنامه تو ذهنتون باشه و ندونید از کجا باید شروع کنید؟
هیچ جایی از خودم تو خونه ندارم برا همین سریع حواسم پرت میشه...
دلم میخواد حداقل یه اتاق داشته باشم که ندارم
از کجا شروع کنم؟
من حتی تو خوابگاه هم نمیتونم تنها باشم...
دلم میخواد یه جا باشه که مال خودم باشه
25 سالمه و هیچ جایی برای خودم ندارم حتی یه تخت یا یه کمد یا ی چیزی که بشه بری داخلش و از تمام آدمای دنیا قایم بشی....
سلام.
اول اجازه بدین خودم رو معرفی کنم.
من افرا هستم.۲۲ سالمه و دانشجوی ترم دوم روانشناسی‌ام
اما خب...شدیدا عاشق آشپزی‌ام.متاسفانه با ساعات دانشگاهم جور نیست و نمیتونم کلاسای آشپزی برم.بنابراین یه تصمیمی گرفتم!
تصمیم گرفتم یه کتاب آشپزی خفن بگیرم و از اول تا آخر دونه دونه بپزمشون
و بعدم بیام اینجا به شما توضیح بدم که چطور اون غذا رو درست کردم و نتیجه‌ی نهاییش چی شد.اینجوری هممون با هم آشپزی یاد میگیریم
خب خب،تا وقتی که من یه کتاب خفن‌پیدا ک
چند وقته به شدت تو سرم افتاده که یه شغلی داشته باشم 
امروز به مامانم میگم میگه پول مگه میخوای؟
گفتم برای پولش که نمیگم الان 20 سالمه و میخوام یه شغلی داشته باشم
و در نهایت گفتم بررسی کن هر کی نیاز به آموزش ریاضی و شیمی داشت رو بگو بیاد آموزش بدم
ساعتی 15 تومن هم میگیرم 
گفتم اسید باز و محلول رو که بلد نیستند بگو بیاند خودم یادشون میدم
+قسمت مسائل ژنتیک هم میشه
امشب با سجاد از این پنج سالی که گذشت حرف زدیم حسابی،
و کلی بد و بیراه به زمین و البته زمان گفتیم از ناراحتی.
یه سری فیلم و عکس فرستاد از موقعیتای مختلفِ این چن سال، و کلی ناراحتِ روزهای رفته شدم باز. اونم امشب خیلی ناراحت شد از یادآوری.
 
و نصفه شب تصادفی یه سری فایل پیدا کردم که مال اولین وبلاگم بود، مال سال 87. 11 سال پیش. و چیزای قدیمی تر. و احساسِ عجیب.
الان بیست و سه و نیم سالمه. چشمامو که ببندم و باز کنم خیلی سال از بیست و سه سالگیم گذشته و به این
سالهاست که تنهایی روزه می گیرم. سالهاست که دیگر برای من خبری از سحری های دسته جمعی و افطارهای خانوادگی نیست. مامان هرسال میگوید:
خدا رو شکر کن که تنت سالمه و میتونی روزه بگیری.
و من هم از خدا در دلم تشکر میکنم.
سالهاست که عادت کرده ام در یک جمع، بین اقلیت اندک روزه داران باشم. و دوباره و دوباره شوخی های بی مزه شان و متلک های احمقانه شان را تحمل کنم.
سالهاست که در دنیای کوچک اطراف من، رمضان فقط برای من معنا دارد. 
 
راستش امروز اولین بار بود که وقت
خب مثل هر وبلاگ دیگه ای پست اول مربوط به معرفیه 
من ریحانه باقری ام واین وبلاگ منه.. ۱۶ سالمه ساکن  اصفهان هستم . بسیار عاشق او و ریاضیات نوشتن نقد بحث ایده های جدید کتاب و فیلم واهنگ قدم زدن با سرعت نور ویک عالمه فن دوم و از همه مهم تر جهان اطرافم هستم. میخوام چیزای تازه یاد بگیرم زکات علمم رو بدم خوب زندگی کنم و از لحظه لحظه اش لذت ببرم. ولی با تمام این حرف ها وی هنوز یک ناشناخته بزرگ است 
خلاصه اینم یه اشنایی مختصر با من بود امیدوارم بیشتر اشن
دامادمون داشته دیشب رانندگی میکرده ، یهو یه موتوری بی هوا میاد تو جاده برا اینکه نزنه بهش ماشینو منحرف میکنه ،چپ میکنه
ماشینش کاااملا داغون شده ، له له له شده اما بطرز معجزه اسایی حتی دستشم زخم نشده خداروشکر ، سالم سالمه❤
دارم فکر میکنم توی دنیایی که حتی نمیدونیم چند دقه دیگه چه اتفاقی میخواد برامون بیوفته ، چرا اینقدر دل میشکنیم؟ چرا اینقدر ناراضی ایم از همه چی ، چرا از زندگیمون لذت نمیبریم؟
تورو خدا موقعی میخواید وارد جاده ی اصلی بشید ،
من واقعا یجوری بی‌حوصله و کسل و امروزو بگذرونیم ببینیم فردا چی پیش میاد و هی حالا تا بعد زندگی می‌کنم که مثلا انگار هفتادو خورده‌ای سالمه،سی سال کارمند استخدامی اداره‌ای بودم و حالا با ماهی دو و خورده‌ای حقوق ثابت تو بازنشتگی‌ام ، دوتا بچه‌ی جوون دارم که ازدواج کردن و یه نوه هم دارم،شوهرم هم چندسال پیشا مرده،پول بازنشستگیمو گذاشتم بانک و یه سودی ازش میگیرم، هرروز تو خونه میشینم و انگار که دیگه زورامو زده باشم و الکمو آویخته باشم،شب به
1چه بودیم؟ چه شدیم؟ #جشن_الله_اکبر
روزگاری جشنهای ما اینگونه بود. جشن ولیعهد دار شدن مردم. کسی که با کودتای آمریکا روی کار آمده پسر دار شده پسری که قرار است حاکمیت و پول کشور را به ارث ببرد. ..امروز آغاز چهل سال روی پای خودمان بودن ما است. امروز جشن ، #جشن_مردم است...خوب یا بد هر چه هستیم خودمانیم. خودمان.....جشنهایی که عمقش عزا بود نابود شد. بعد پهلوی ها یاد گرفتیم هیچ اراده ای مانع اراده ما نیست. ..اراده پهلوی با همه قدرتهای پشت سرشاراده صدام با همه
هو سمیع
.
#قسمت_هشتم
.
از اتاق اومدم بیرون و در رو بستم
پدرم...!
چی کار کنم آخه
من می خواستم بگم جای قبلی ام ولی برم اینجا 
من خودم الان ۲۷ سالمه رضایت پدر می خوام چی کار
توی همین فکر ها بودم و توی خیابون بی هدف قدم می زدم گوشیم رو در آوردم و رفتم توی مخاطبین شماره ی بابا جلوم بود ولی مطمئن بودم مخالفت می کنه
ادامه مطلب
27 سالمه و 1/5 ساله زایمان کردم سر هر مساله ای عصبی میشم و پرخاشگری میکنم
مشاور گفته:
با سلام خدمت شما دوست عزیز۱٫ چند مدت است این علایم را دارید؟۲٫ آیا بعد از زایمان این علایم را دارید؟۳٫ برای این مشکل به روانشناس مراجعه کرده اید؟۴٫ ممکن است علایمتان را به صورت دقیق تر بیان کنید/احساسات شما قابل درک می باشد بهتر است اطلاعات دقیق تری در اختیار ما قرار بدهید تا بتوانیم در این مسیر به شما کمک کنیم .۵٫ در چه زمان های عصبانیت و پرخاش دارید؟درمسیر م
میگن مربیا رو نریزین تو معلما :))) شهید مطهری حتی یک روز هم باشگاه نرفته بود :))) "استخرو نمیدونم رفته بود یا نه"
والا ما مربیا خودمونم گیج شدیم دیگه کی باید پذیرای تبریک باشیم روز معلم یا روز مربی یا هر روز؟
ولی اوناییم که معلم ورزشن میگن مدرسه کلا مارو حساب نمیکنه :/
هی هی هی اکه بدونید که ذهن سالم در بدن سالمه بیشتر مربی جماعت و تحویل میگیرین
من خودم به معلم رقص سالها پیشم تبریک میگم هر سال روز معلمو و بعدش یهو این جمله میاد تو مغزم که " معلمی شغل
سلامی دوباره!
من هیجده سالمه و حدود شصت و چند روز دیگه کنکور تجربی دارم. اوایلی که وارد راهنمایی شدم بخاطر یک سری اتفاق( بعدا مینویسمشون) میخواستم پزشک بشم. خواسته اون موقع من فقط بخاطر عشق و علاقه و اون اتفاقی که قراره بنویسم بود.
چند وقت بعد دوست داشتم یک فیزیک دان بشم. گذشت و فهمیدم فیزیک دوست ندارم و علاقه اصلی من شیمیه.
شیمی جان چهار ساله که عشقمون پایداره، سایه ات مستدام عزیزم!
ولی بازم طی یک اتفاقاتی(که اینم مینویسم) شیمی رو خیلی دوست ندا
مدت تقریبا زیادی نزدیک به سه هفته در جوار خانه و خانواده بودم
اگه یک سال پیش بهم میگفتی سه روز پیششون باش بدون اینکه بخوای خودتو خفه کنی مطمئن بودم که نمیشه! 
اما حالا انگار با پیر شدن ماها اختلاف‌ها و داد و بیدادا هم پیر و یواش شدن! میتونیم کنار هم مسالمت امیز زندگی کنیم 
البته اینکه چند سال اخیر رو به طرز عجیبی تحت اضطراب و نگرانی بودیم هم بی تاثیر نبوده 
ولی پیری به نظرم نقش پررنگتری داره 
پیری پروسه ی عجیبیه و من ازش به شدت هراس دارم! ا
رژیم غذایی مناسب یکی از مهمترین موارد تاثیرگذار در سلامتی و طول عمر سگ‌هاست. به عنوان یک صاحب سگ مسئولیت پذیر، بهترین کاری که می‌تونیم برای سگمون انجام بدیم تهیه غذایی سالمه که از نظر مواد مغذی بالانس خوبی داشته باشه. اما غذای سگ در سنین مختلف با هم فرق داره و همینطور غذای سگ باردار، شیرده، عقیم شده و … با هم تفاوت‌هایی دارن و هرکدوم ویژگی‌های خاصی باید داشته باشن.
در این مطلب در مورد غذای سگ و ویژگی‌های لازم اون صحبت می‌کنیم و در مورد رژ
من 25 سالمه و روی پیشونی و خط اخم رو صورتم چین و چروک ریزی افتاده.خواستم بدونم اگه بوتاکس کنم فایده ای دارد و اینکه سنم برای بوتاکس زود نیست؟ اگر اثر بوتاکس بعد از گذشت چن ماه بره عضلاتی ک بوتاکس در اونجا تزریق شده شل نمیشه و افتاده بشه؟ و دفعه دوم نخوام تجدید کنم چیز خاصی نمیشه؟ اصن شما پیشنهاد میکنین؟ ممنون اقای دکتر ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
این معلم جدیده یهو وسط درس بهم میگه یعنی تو واقعا هیجده سالته؟
میگم هیفده سالمه
میگه ولی خیلی عاقل تر از سنتی!!خیلی آروم و متینی:|||
نیم ساعت بعد میپرسه یعنی تو لباسم میتونی بدوزی
میگم بله
تعریف میکنه خیلی خوبه مهارت بلدی و کنار طراحی لباس خیاطی ام پیش میبری:(
نیم ساعت بعد میگه یعنی تو که میخوای مستقل شی آشپزی بلدی
میگم بله
میگه پس کلکسیونت تکمیله
نتیجه اخلاقی:با این فرمول پیش بریم جلسه بعدی منو واسه پسرش خاستگاری میکنه:////////
پی نوشت:شما مورد او
از اون عکسا که دارم از بچه ها امتحان می گیرم و مثه عقاب زیر نظرشون دارم(: بعد مریم اینا تازه ار خواب بیدار میشن و تو مجمع شروع می کنن به حرف زدن. منم با ارسال عکس اعلام حضور می کنم و می گم ساکت شین دارم امتحان می گیرم! و این روند اکثر روزایی که امتحان می گیرم تکرار میشه.
حقیقت اینه که من از اون آدمام که معتقدم تقلب کردن همون اندازه که می تونه منفی باشه، تاثیر مثبتم داره. به ندرت پیش اومده از بچه ها تقلب بگیرم. چون قبل از شروع امتحان براشون خط و نشون
سلام
دخترم 20 سالمه، چند ماهی میشه وزنم کم شده، جوری که این مدت فامیل و آشنا منو دیدند تعجب کردند که اینقدر لاغر شدم، دلیل این کاهش وزنم رو هم میدونم.
دوستانی که بدنسازی کار میکنند لطفا بگن برای قد 170 با وزن 53 چه مدت طول میکشه تا با بدنسازی وزنم رو به 65 برسونم؟
عزیزانی که در اصفهان هستند یه باشگاه بدنسازی خوب و باسابقه که مربیش خانومی باتجربه باشه معرفی کنند، ترجیحا نزدیک های منطقه جی باشه یا مرکز شهر. اگر هم هزینه برنامه و دستگاه رو حدودا بگن
۱. چند روز بود این قضیه فکرمو مشغول کرده بود که شاید برند چوبکی زیادی کلمه طولانی‌ایه... مخصوصا که به خاطر وجود صفحه‌های مشابه مجبور شدم حتی املاشو طولانی‌تر کنم و یه c قبل از k اضافه کنم. که خیلی طولانی‌ترش کرد (choobacki) امروز نشستم چندتا اسم دیگه رو سرچ کردم و دیدم همه‌شون قبلا ثبت شدن!!! حتی chubu و chooboo و chubs و حتی چرت و پرتای دیگه!!! :/ دیگه خیالم راحت شد!!
۲. گفته بودم یخچالمون با کمد فرقی نداره... چند روز پیش کلا داغون شد و ما چند روز یخچال نداشتیم و
کلیک کنید
4
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
-به به میبینم درسخون شدی... بابا یواش ترپیاده شو با هم بریم.!
پریناز کنارش نشست و موهای بلند و مواجش را که روی شانه رها شده
بودرا بایه کش مشکی نازک محکم بست وگفت:نه بابا یکی تو سر خودم
میزنم ده تا توسرکتابها، هیچ رقمه توی این کله ام نمیره، که نمیره!
مژگان که انگارتازه چیزی به ذهنش رسیده باشد با حالت تهاجمی
گفت:ببینم پرینار از ظهرتا حالاپنج تا پیامک فرستادم برات چرا جواب
ندادی؟
با حالت معصومانه ای گفت:به خدا هیچ
در اینکه من فقط تا 18 سالگیم زندگی کردم شکی ندارم.19 و 20 و 21 و 22 و 23 رو پای زیست مزخرف سوزوندم و به شدت بابت این 5 سال از خودم شرمنده ام! 
اصلا حساب کتاب عمرم از دستم در رفته، شناسنامه میگه من 23 سالمه و ظاهرم هنوز یه دختر 18 ساله ست روحیه ام  متغیره وقتی حرف زیست و رشته تجربی میشه انقدر داغون و شکسته و بی رمقه که آدم فکر میکنه همسن جنتی هستش ولی وقتی حرف ریاضی فیزیک میشه همون دختر 17 ساله ست که جنگید برای اول شدن توی رشته اش و اول رشته اش که سهله اول مدر
در اینکه من فقط تا 18 سالگیم زندگی کردم شکی ندارم.19 و 20 و 21 و 22 و 23 رو پای زیست مزخرف سوزوندم و به شدت بابت این 5 سال از خودم شرمنده ام! 
اصلا حساب کتاب عمرم از دستم در رفته، شناسنامه میگه من 23 سالمه و ظاهرم هنوز یه دختر 18 ساله ست روحیه ام  متغیره وقتی حرف زیست و رشته تجربی میشه انقدر داغون و شکسته و بی رمقه که آدم فکر میکنه همسن جنتی هستش ولی وقتی حرف ریاضی فیزیک میشه همون دختر 17 ساله ست که جنگید برای اول شدن توی رشته اش و اول رشته اش که سهله اول مدر
مرسی از دعوت دوست خوبم رهام
خب من در ۲۰ سال آینده ۳۷ سالمه و با توجه به چیزایی که الان دارم براشون تلاش میکنم (شاید دارم تلاش میکنم... :/) باید یه خانم مهندس باشم تو حیطه پزشکی
و دارای ی پسر ۸ ۹ ساله ( اسمش شاید بعنوان یادگاری امیرحسین باشه) و یه دختر ۵ ۶ ساله ( اسمشو نمیدونم دلسا دریا آرام خیلی دوست دارم)
توی شغلم موفق هستم و زندگی ارومی دارم . بچه های سرطانی،بی سرپرست و.‌.. میشناسنم چون هر هفته بهشون سر میزنم و بهشون کمک میکنم
همینارو در ۲۰ سال ایند
با وجود اینکه دوست دارم زندگی زودتر نرمال شه ولی شروع دانشگاه استرس‌زاست و من از دوستانم دور خواهم بود تو دانشگاه. تحمل اون حجم تنهایی و عادت به شرایط جدید و شاید هم جابجا شدن تو روتیشن‌ها سخت خواهد بود. نمی‌دونم با چی مواجه خواهم شد.
این روزا درس خوندن با کاغذ تا کردن همراهه. لذت بخش‌ه و استرس رو کم می‌کنه. خوشحالم که یه دنیا کاغذ دارم هنوز. ولی نیاز به کاغذهای تک رنگ دارم. بیشتر کاغذهام طرح دار هستن.
 
+ خ میگه هر آدمی که تولید محتوا داره و م
خودم باورم نمیشه بلاخره تونستم جرات نوشتن پیدا کنم ... 
بگم از روزهای زندگی متفاوتم ... از احساسات متفاوتی که نسبت به بقیه داشتم ... 
من 25 سالمه ولی زندگی رو به همون چهره ای نمیبینم که یک دختر 25 ساله میبینه 
گاهی کودکانه به دنیای اطرافم نگاه میکنم ... گاهی قلبم میگیره از ندیدن و نفمیدنم 
گاهی فکر میکنم اگر شبیه بقیه نباشم چقدر اوضاع سخت میشه،  ولی واقعا شبیه بقیه نیستم و اوضاع سخت میشه !!!
اینجا قصد دارم از دنیای متفاوت خودم بنویسم 
از اینکه چقدر د
سلام وقت بخیر خانواده من تا حدودی سنتی هستند من ۲۳ سالمه و ۴ ساله که با هم کلاسیم تو رابطه هستم که از اول هم خانواده ها میدونستن ۲هفته پیش مادرم ازم خواست با داماد قرار بزارم و من و مادرم و پدرم تو یه کافه با ایشون تعامل داشتیم که خیلی هم خوب پیش رفت اما چون ایشون درگیر بیماری پدرشونن و هم سنیم فعلا موقعیت خواستگاری ندارن و به خانواده من هم توضیح دادن و اونام قبول کردن. الان خانواده داماد جشن فارغ التحصیلی براشون گرفتن و مادر داماد در تماس تلف
سلام25 سالمه. دخترم . سعی میکنم حد خودم رو تو دانشگاه، بازار، پیش استاد و مردم نگه دارم. چند روز پیش بازار رفته بودم با دوستان. اون ها خیلی با فروشنده گرم گرفتن تا تخفیف گرفتن. از طرفی من ساکت بودم بدم می اومد با فروشنده حرف بزنم چون آدم جالبی نبود و فکر میکردم با گرم گرفتن به همسر آینده م خیانت کردم. این باعث شد به این پی ببرم که خیلیم بی زبونم و نمیتونم با یه آقا مثل استاد یا فروشنده در حد تعادل رفتار کنم. اتفاقات دیگه هم بوده. من مثلا یا با طرف خی
'Cause when you're fifteen and somebody tells you they love you
You're going to believe them
And when you're fifteen feeling like there's nothing to figure out
Well, count to ten, take it in
This is life before you know who you're going to be
Fifteen*
Taylor Swift
+ خب، آهنگ کمی تا حدی دارک و غم‌انگیزه، اما به مناسبت می‌خورد. =)
+ لازمه بگم تولدم مبارک؟
+ امروز با اختلاف بهترین تولد زندگی‌م بود. درسته که خیلیا یادشون نبود تولدمه. همونایی که من هر سال یادم بود و با عشق بهشون تبریک می‌گفتم، اما عیبی نداره. عوضش می‌دونم همون چند تا تبریکی که گرفتم واقعی و از ته
این اولین پستِ وبلاگ هست پس بهترِ یه آشنایی اولیه از خودم بدم.
من ۲۴ سالمه و کار خرید و فروش ادویه به صورت اینترنتی رو شروع کردم.
تقریبا ۲..۳ماهی میشه این شغل رو شروع کردم اما هنوز درآمدی ازش ندارم و برای تامین هزینه های جاری سایتم نیاز به منبع مالی دارم.
اما چطور باید این منبع تامین بشه؟
شاید درست حدس زده باشید.
از فردا به صورت خرده فروشی قصد دارم یک مدل ادویه بسته بندی شده رو در سطح سوپرمارکت های تبریز پخش کنم. 
می دونم کاری خیلی سختیه سر و کل
می خوام بگم حواستون به دو رو بری هاتون باشه ، خواستون به خودتون باشه . چند روزه می خوام بیام راجب خودکشی اتیکا (یوتیوبر و استریمر معروف) بنویسم ولی راستش نمی دونم چی بگم . خواستم از سلامت ذهن و روان بگم ولی راستش خودمم هیچ اطلاعی راجب موضوع ندارم . ولی الان که ساعت ۴ و یک ساعت و نیمه که دارم تو تختم اینور اونور می‌شم و خوابم نمی‌بره حداقل این دوخط رو بنویسم . یادتونه گفتم همه‌مون یه گوشه زندگی‌مون ریدیم ؟ می‌خوام بگم ربطی نداره یه نفر چقدر خوش
در اثر پرخوریای عید دو کیلو وزن اضافه کرده بودم که انتظار داشتم خود به خود برطرف بشه ولی الان چهار ماه گذشته خبری از کم شدنش نیست که نیست. تازه می‌فهمم تا به حال هنر خاصی نکرده بودم که وزنم متعادل بوده. با بالا رفتن سن سوخت و ساز بدن کم می‌شه و دیگه نمی‌تونی هرچی دلت می‌خواد بخوری و همچنان هم باربی بمونی.
عجالتا مصرف شکر رو کم کرده‌ام. هرروز صبح خیر و شر درونم سر مقدار شکر چاییم باهم چونه می‌زنند.
آیا می‌دونستید شکر اعتیادآوره و افرادی که ش
ششمین کنکورم بود که حوزه ی امتحانیم افتاده بود توی یه دبیرستان... قبل از شروع آزمون مراقب شروع کرد باهامون حرف زدن که استرس نداشته باشیم مثلا، یه خانوم تقریبا مسنی بود! پرسید بچه ها به نظرتون من چند سالمه؟ ترسیدیم عدد بگیم نکنه ناراحت بشه، گفت من ۵۲ سالمه و الان ده سالی میشه استخدام شدم... خودش ادامه داد که بعد از فارغ التحصیلیش از دانشگاه بچه دار میشه و مادرش بهش میگه اول بچه تو بزرگ کن بعد برو دنبال شغلت... گفت واسه همینه که با اینکه سنش زیاده
کلا،
همه مون،
سعی کنیم از دور و برمون لذت ببریم.
یه وقتی میبینی دیگه کسی رو نمیبینی.
 
شب خواب مادربزرگم رو دیدم.
 
دیدم زنده هست
ولی اصلا مریض نیست.
 
یعنی کلا زنده هست.
 
یعنی اصلا قرار نبوده مرده باشه.
 
مریض هم نیست. سالمه.
 
 
بیدار که شدم گفتم آخ جون!
 
بعد نیم ساعت یادم اومد که مادربزرگم دو سال و خورده ای قبل (داره میشه دو سال و نیم) از دنیا رفت.
 
یادمه
 
یه بار جدی زنگ زده بوده روی اسکایپم، فکر کنم دو سه بار پشت هم زنگ زده بود ولی من گوشی رو برن
ساعت 8 شب بلیط داشتم و هفت و نیم رسیدم ترمینال گفتن بلیطت تغییر کرده به هشت و نیم و همونم حدود 9ونیم حرکت کرد و 10 تازه وارد اتوبان شدیم :/در حالی کم خوابی شدیدی داشتم و امروز هم با خون دادنام تو آزمایشگاه و وسیله جمع کردن و بدو بدو گذشته
یک ساعته دارم تلاش میکنم بخوابم اما انگار صندلیم رو ویبره ست :/ 
در حدی میلرزه که الان صفحه گوشیمو نمیبینم و همینطوری تایپ میکنم بلکه یه چیزی خودش بنویسه!! 
سردرد فجیعی دارم
از اونی که پشت سرم نشسته هم پرسیدم گفت
افزایش طبیعی رشد قد در 12 هفته    
دانلود فایل
 
 
 
 
افزایش قد با ۱۰ روش طلایی | چطورپژوهش‌ها هم نشان می‌دهند که رشد قدِ بیشتر افراد در اواسط دهه‌ی سوم زندگی متوقف می‌شود ... با در نظر گرفتن این نکته، بهترین روش‌ها برای افزایش قد طبیعی در ادامه ذکر می‌شوند ... البته برای اثرگذاری،‌ باید حداقل ۲ ساعت در روز و ۴ تا ۵ روز در هفته شنا کنید.www.asreelm.com › سبک زندگی › تناسب اندامتمرینات افزایش قد به صورت طبیعی - عصرعلم۲۳ فروردین ۱۳۹۸ - شما از اهمیت ورز
    
  
یادمه نوجوون که بودم، اون موقع ها که با اینترنت دایل آپ وصل میشدیم به اینترنت، با یه دخترخانوم چت می کردم که بیست و هشت سالش بود و شمالی بود!
گه گاهی با هم چت میکردیم و با خودم میگفتم چرا تا الآن ازدواج نکرده؟! بیست و هشت سال خیلیه!
با یه آقایی هم چت میکردم که اونم توو همین سن و سال بود!
رفته بودم توو حس و حال کلید اسرار:)) با خودم گفتم بذار واسطه کار خیر بشم و گفتم این دو نفر رو با هم آشنا کنم شاید با هم ازدواج کردن!
به هم دیگه معرفیشون کردم و
از صبح دارم میخونم باورت میشه تازه فهمیدم چجوری باید عربیاشو بخونم که یادم بمونه و یاد بگیرم؟ چون عربیاش خیلی مهمه تو کنکور یه درس فقط عربی نوشته شده. حالا مجبور شدم برگردم عقب از اول بخونم اون تیکه هاشو و بنویسم برا خودم که خلاصه رو نزدیک امتحان دوره کنم. هنوز رو مقدمه موندم ولی راه افتادم یادگرفتم چجوری باید بخونمش. همین اینم منه سرخوش دوباره رو میز کوچولوئه :)
مداد نوکی تاریخیه دو تومن خریدمش هنوز سالمه :دی
الان سرعتم درست میشه تا شب کلی جل
دیشب ساعت ۹ دخترها خوابیدن و منم از اونجایی که خیلی خسته بودم خاموشی رو زدم.ولی امان از دردی که نزاشت.تا ۱۱ که میم اومد چندباری پا شدم و خوابیدم.همش هم با خودم کلنجار میرفتم که چیکار کنم که آروم شه.به میم بگم یا نه.وقتی الان شرایطش رو نداریم که برای درمان اقدام کنیم فقط ناراحت میشد.صبح ۵ونیم پاشدم و ساعت هفت، میم و مهر رو راهی کردیم و رفتند.گرسنه ام بود و نشستم صبحانه بخورم.بازم درد شروع شد.درد و درد و درد.بدون هیچگونه مقاومتی پاشدم و یه مسکن قو
سلام.
دخترم و ۲۱ سالمه، دانشجوی ترم دوم شیمی کاربردی تو یه دانشگاه دولتی (روزانه) در یکی از شهرستان های استان خودم درس می خونم . از وقتی شنیدم امسال ۸۵ درصد رشته ها با سوابق دانشجو قبول می کنن و پذیرش دانشگاه ها رفته بالا، فکر این افتاده تو سرم که برای سال ۹۹ کنکور شرکت کنم ...
اما مسئله اینه که تا اون موقع من میشم ترم ۴ و نصف راه رو رفتم. همین جوری هم دیر اومدم دانشگاه و نمیخوام تو سن ۲۲ سالگی از صفر شروع کنم.
تصمیم دارم کنکور ۹۹ شرکت کنم و دروس ضری
نزدیک ترمینالم دارم کیفم رو مرتب میکنم ک پیاد شم،میگه حاج سلیمانی! کشتنش!گیجم، میگم سلیمانی کیه؟ میگه حاج قاسمپرت میشم به یه دنیا خاطره!به روزای اول دبیرستان همون روزا ک چادر میپوشیدم، همون روزا که یکم سبیلو بودم، همون روزا ک زیادی توی افکار پدرم غرق شده بودم! اون روزا طرفدار سرسخت قاسم سلیمانی بودم!با دوستی به اسم راضیه! من و راضیه از سلیمانی می‌گفتیم و دلاوری هاش!دوم دبیرستان بودم اون موقع تازه چیزی به اسم مدافع حرم دراومده بود! توی شهر م
سلام با یک دختر آشنا شدم و با خانواده رفتیم برایه ادامه کارها دختر 5 سال از من کوچک تر است من 23 سالمه و قد 140 سانتی متر هست که نزدیک 40 سانتیمتر من بلند ترم و شکل صورتی اش مادرم پسند نکرده ریز و کوچک است حالا مادرم مخالفت می کند می گوید خودت پشیمان می شوی در آینده من هم بخاطر اخلاق خیلی خوب و مهربانی زیاده که دختر دارد خیلی برام مهمه حالا دو دل ماندم یکی دخترخاله هام دید ما رو باهم گفت که من خیلی سر تر هستم ازش خانواده اش اصلا سخت گیر نیستن و با همه
یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن.
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، رانندهء خانم بر میگرده میگه:
- آه چه جالب شما مرد هستید!…. ببینید چه به روز ماشینامون اومده! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!
م
[این یک متن علمی نیست! =))) ]
مغز 12 زوج عصب داره که حس و حرکت اجزای سر رو تامین می‌کنن. مثلا بویایی، شنوایی، لامسه، چشایی، حس عمومی، عضله های جونده و غیره. زوج 8 عصب وستیبولوکوکلئاره. که یه بخشیش برای شنوایی‌ه و یه بخشیش برای تعادل.
یه سری تست وجود داره که صحت هر کدوم از این زوج اعصاب رو بررسی کنیم. یکی از تست هایی که بخش تعادلی زوج 8 رو بررسی می‌کنه اسمش تست کالریک‌ه. این شکلیه که مریض رو میخوابونی، زاویه‌ی 30 درجه میدی به سرش بعد تو گوشش چند قطره
دارم برمی‌گردم به زندگی و همه‌اش از آن‌جایی شروع شد که ح گفت تو دلت می‌خواد احساس جوونی کنی و عشق و رمانتیک‌بازی رو واسه این می‌خوای. دلم ریخت. نمی‌تونم از اونموقع مغزم رو کنترل کنم. من دلم جوونی می‌خواد؟ راستش آره. من ۳۴ سالمه و یکسال دیگه تقریبا به نیمه عمرم می‌رسم و دستانم خالی و وسعت پیش‌رو تنگ و من دلم جوونی می‌خواد خب. خوب فهمید. با این حرفش شاید دیگه نتونم عاشقش بشم اما تلنگر خوبی بود. ۴ سال دیگه دلم ۳۴ سالگی می‌خواد.
یادته خانوم ط
سلام خدمت دوستان گل
من ۲۱ سالمه، امسال سال آخر پرستاری ام، تقریبا یک سال پیش یکی از همکلاسی هام که ازم یک سال بزرگتره و موقعیت خوبی داره، بهم ابراز علاقه کرد و رسما خواست که به خواستگاری بیان. منم چون پارسال کمی دو دل بودم جواب منفی بهشون ندادم و جواب مثبت هم ندادم گفتم فعلا نمیتونم چیزی بگم . 
رفته رفته بهشون علاقه مند شدم، پسر به روز و باکلاسیه، خیلی هم متین و آقاست و تو این یک سال که شماره منو داره حتی یک بار هم نشده مزاحمت ایجاد کنه یا پیامی
سلام 
بعد مدتها اومدم به این وبلاگ، من حدودا یه ۸ ماهیه تو یه جای خوب تو بخش امور مالی مشغول به کار هستم، این رو بگم که تو زندگیم خیلی محرومیت کشیدم، شاید تنها نقطه امیدم فقط همین شغلم باشه و میدونم که میتونم توش پیشرفت کنم خیلی زیاد.
۳۲ سالمه و دختر هستم، خیلی بی بی فیس هستم شاید تو نگاه اول یه دختر دبیرستانی به نظر بیام این شغل رو هم با هزار تا امتحان و مدرک بدست آوردم. من همکارم با هم استخدام شدیم از همون روز اول با هم خیلی خوب بودیم و از کار ک
سلام
خداروشکر میکنم که دستم به دهنم میرسه، شاید بگید داری شو آف میکنی که باید بگم دقیقا درست فکر میکنید. این یک مورد شو آف کردنش خیلی خوبه میدونید چرا؟ چونکه شاید یکی دیگه هم به فکر بیوفته و دلش بخواد اینکار و انجام بده
امروز یه توییت خوندم که یه آقایی به یاد پسر فامیلشون که از سرطان فوت شده میخواد لوازم تحریر بخره بده به نیازمندا، چونکه اون خدا بیامرز وقتی زنده بود پول بدست میاورد خرج بیماران سرطانی میکرد.
میشناسم چند خانواده که اگه بهشون ک
سلام
من ۱۹ سالمه، رشته دندونپزشکی تو کنکور ۹۸ قبول شدم، بخش بزرگی از موفقیتم تو کنکور را مدیون معلم شیمی هستم که باهام شیمی کار کرد و درصدم تو کنکور حسابی خوب شد. همون پارسال که می اومد برامون کلاس فوق برنامه تو مدرسه، کل کلاس عاشقش شده بودیم چون بسی زیبا و رعنا بود ...، اونم از من خوشش اومده بود و انقدر ضایع رفتار میکرد که همه بچه ها هم فهمیدن، تو موقع کنکور هم حسابی پیگیر بود منم کم و بیش باهاش تو تلگرام صحبت میکردم چون خیلی بامزه و جذاب بود.
و
های گایز 
بنده آذر هستم 
از گروهای کیپاپ پست میذارم 
امیدوارم لذت ببرید 
حالا اون وسط یه بزن در رو هایی هست 
ولی بهتون قول میدم میتونید اینجا همه چیز کیپاپو بدونید 
و سعی میکنم مطالب مفیدی بذارم 
درخواستی هاتونو به همین پست ثابت بگید 
هر نوع درخواست مربوط به کیپاپ و کی دراما پذیرفته میشه 
و من 17 سالمه مدرسمو تموم کردم 
وقت ازاد زیاد دارم پس 
میتونید در ادامه مطلب با همه گروهای کیپاپ اشنا شید 
اگه یکیشون جا افتاده بود بگید 
ادامه مطلب
سلام
من دختری هستم که 21 سالمه، و از شدت نیاز عاطفی دارم میترکم، نمی خوام این نیاز عاطفی در من باشه، دارم عذاب میکشم، چیکار میتونم بکنم این نیاز عاطفی لعنتی به جنس مخالف از من دور بشه، دارم عقده ای میشم.
با انجام چه کارهایی میتونم این حس مزخرف رو از خودم دور کنم که برام آرامش نگذاشته، نظر شما در مورد کنترل میل عاطفی به جنس مخالف چیه؟ من کلا میخوام این حس عاطفی در درون خودم بکشم و به هدف های بالاتری تو زندگی فکر کنم، مثل پیشرفت کردن تو زندگی، 
قبل تر ها دنیای وبلاگ نویسی دنیای جذاب و جالبی بود. احساسات مردم را می شنیدی، از بی تجربگی ها و اشتباهات شون می خوندی. با موفقیت هاشون شاد می شدی ... دوران کنکور را باهاشون به سر می کردی. می خوندی توی کلمات چه کتابی غرق شدند و چه فیلمی را دیدند و ... اما الان کمی همه مون تغییر کرده ایم که به قول شلدون توی قسمت آخر فصل آخر (TT) که میگه "جالبه ... اجتناب ناپذیر بودن تغییر، ممکنه یک ثابت جهانی باشه". نمیدونم سریال بیگ بنگ تئوری را دیدید یا نه؛ اما تغییرات،
سلام دوستان
روز و شب تون بخیر... اسمم سهیله و ۲۵ سالمه. من یه مشکلی داشتم که جز اینجا نتونستم جایی مطرحش کنم. امیدوارم تک تک تون کمکم کنید چون واقعا کسی نبود که کمکم کنه... زندگیم کاملا فلج شده بخاطر این مشکل .
اولش بگم که من فوبیای اجتماعی دارم. اعتماد به نفس فوق العاده پایینی دارم و به شدت استرسی و منفی نگرم. و مشکل دیگه م تیروئید کم کار هم دارم. گفتم شاید بهم ربط داشته باشن علائم این دو تا بیماری.
من یه آرایشگرم که حدود ۸ ماهه کارم رو شروع کردم. طب
ببخشید من پسرم، تازه نامزد کردم، بیست و شش سالمه و مذهبی هستم، نامزدم بهم میگه از لباس پوشیدنت خوشم نمیاد. میگه مثل آدم های چهل ساله لباس میپوشی و من خوشم نمیاد.
دوست دارم نامزدم شیک پوش باشه، اما من شلوار پارچه ای و پیراهن گشاد میپوشم اما اون دوست داره شلوار لی و پیراهن جذب بپوشم و به اصطلاح مدرن باشم و میگه خوشم میاد لباس اندامی بپوشی، همیشه بهم انتقاد میکنه، به نظر شما چکار کنم؟
البته من از نظر صورت و ظاهر خوبی دارم و تغییر دادن پوشش و لباس
با عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات در این شب و روزهای عزیز؛
می خوام یه راهنمایی بگیرم از شما دوستان؛
من پسری 35 ساله مجرد و کارمند هستم، مشکلی که برای من پیش اومده اینه که دختری رو که می خوام و همیشه تو افکارم هست دیگه پیدا نمی کنم از طرفی هم دیگه خسته شدم می خوام قید ازدواج رو کلا بزنم.
واقعا موندم چیکار کنم، از یه طرف مادرم خیلی حساس شدن و هر روز اصرار می کنند برای ازدواج و از یه طرف اونی که می خوام پیدا نمی کنم، تو 2 راهی گیر کردم نمی خوام
سلام دوستان 
میخوام در مورد یه سری مسائل نظر خانم ها رو بدونم؛
اگه مردی تو خونه ظرف بشوره و بعضی اوقات غذا درست کنه، زشته؟؛ من الان حدود هفده سالمه, میخواستم این عادت رو داشته باشم یا نه؟
چون مادرم معمولا خیلی زحمت میکشه برای غذا درست کردن و من خودم گاهی اوقات ظرف میشورم و بعضی اوقات کتلت درست میکنم تو خونه و بقیه غذا ها رو هم دارم یاد میگیرم!
آیا این کار زشته برای یک مرد؟، من منطقم بهم اجازه نمیده که همیشه مادرم این کارها رو انجام بده چون اون
سلام
با خانم های کینه ای که هیچ چیز رو فراموش نمیکنن باید چیکار کرد که این کارشون رو ترک کنن، راستش من تو یه خانواده ٥ نفری بزرگ شدم که الان ٢٤ سالمه و مجرد هستم، تو دوران بچگی اتفاقاتی افتاده که مادرم و خواهرهام با عمه هام رابطه خوبی ندارن ولی من رابه طم خوبه، رفت و آمد داریم ولی سرد. توی دور و اطرافم هر خانمی رو که دیدم تقریبا اینطوریه، میخوام بدونم باید چیکار کرد که این رفتارشون رو ترک کنن؟
مادرم هی میکوبه تو سر پدرم خواهرانت این طورن ...، عم
سلام 
میخواستم یه پست جریان دار ایجاد شود، همه عادت های تغذیه ای، بهداشتی و سلامتی که در طولانی تر شدن عمر تاثیر دارد و حتی غیر تغذیه ای، غیر بهداشتی و غیر سالم رو که در سبک زندگی سالم تاثیر منفی داره و باعث کاهش طول عمر میشود را بنویسند.
هم عادت های خوب گفته شود هم عادت های بد، عادت های خوب برای اینکه تکرار شود، همچنین عادتهای بد برای اینکه ترک شود، لطفا هر کامنت به این شکل لیست وار باشه، اگر خواستید دلیل علمی آن موضوع هم جلوش بنویسید حتی ا
سلام 
من پسری 19 ساله م، یکی از همسایه های ما که در مسجد محل ما هم رفت و آمد میکنند دختری 18 ساله دارند که به ایشان علاقه مند شدم، ولی هیچ کاری نمیتونم بکنم نه شرایط سنی و کاری جوری هست که بتونم برای ازدواج اقدام کنم و نه اهل دوستی و روابط نا مشروع هستم.
پارسال هم به شوخی به مادرم حرف زن گرفتن زدم و خیلی تند برخورد کرد؟ شما بگید من چیکار کنم؟
مرتبط:
از یکی از همکلاسی هام خوشم میاد اما پیش نیاز های ازدواج رو ندارم
عاشق شدم ولی سربازی نرفتم، شغل خوب ه
سلام دوستان گرامی
من به تازگی توی خانواده برتر عضو شدم و علت مطرح کردن مشکلم اینجا به این خاطره که احساس کردم اینجا واقعا براشون مهمه و راه حل های خوبی میدن، سایت های دیگه هم هست ولی فقط از تاپیک های خاله زنک و مسخره استقبال میکنن. 
مشکل من چیه؟
۲۶ سالمه، مادرم خیلی عصبیه و اخلاقش بده و گاهی تحمل ناپذیره برام. نمیدونم چه جوری باهاش رفتار کنم؟ اعتماد به نفسش هم خیلی پایینه، هم پدرم هم مادرم. و الان من، خواهر بزرگتر و برادرم هم اعتماد به نفس ندا
سلام. یه مدت در راه بهبود اینقدر امیدوار میشم و همه چی به اوج میرسه که میگم حداکثر تا یک ماه دیگه کاملآ خوب شدم و مغزم سالم سالمه. اما اتفاقایی میفته که دوباره میفتم تو دره ناامیدی و درماندگی. اما هنوز امیدوارم و سلامتی در راهه. با تلقین به کمک امواج مغزی.
وقتی خوب شدم رو خیلی چیزا باید کار کنم. از عزت نفس و اعتماد به نفس و اراده و انضباط شخصی و شجاعت و ... گرفته تا حافظه و لاغری و تناسب اندام و ......
بعضی وقتها به انتخاب همسر که فکر میکنم میبینم هنوز
سلام. یه مدت در راه بهبود اینقدر امیدوار میشم و همه چی به اوج میرسه که میگم حداکثر تا یک ماه دیگه کاملآ خوب شدم و مغزم سالم سالمه. اما اتفاقایی میفته که دوباره میفتم تو دره ناامیدی و درماندگی. اما هنوز امیدوارم و سلامتی در راهه. با تلقین به کمک امواج مغزی.
وقتی خوب شدم رو خیلی چیزا باید کار کنم. از عزت نفس و اعتماد به نفس و اراده و انضباط شخصی و شجاعت و ... گرفته تا حافظه و لاغری و تناسب اندام و ......
بعضی وقتها به انتخاب همسر که فکر میکنم میبینم هنوز
گرچه خیلی وقتا از تصور رابطه های جنسی رابطه قبلیم حالم بد میشه، گاهی اوقات عصبی میشم گاهی اوقات حسرت میخورم.
از شما چه پنهون گاهی اوقات وافعا دلم میخواد برگردم به اون روز ها.
برا همینا شرایط سخت میشه گاهی. چون یادم میفته چقدر لاشی بود مردک کیری با اون سن و سال.
راست میگن عشق های خیلی آتیشی همیشه یه طرف خیلی لاشیه یه طرف خیلی کسخول بچه ها.
من کسخول شده بودم.
بچه ها ولی من از تجربه هام پشیمون نیستم.
حالا که تموم شد و رفت.
ولی 
خب بهر حال تجربه بود.
ق
سلام دوستان
18 سالمه و درگیر انتخاب سختی توی زندگیم هستم. از بچگی پدر کارمندم دائم از بدی های کارمندی و کارمند بودن میگفت و من رو به این باور رسوند که کارمندی یعنی بدبختی و درجا زدن و همیشه زندگی خودمون رو با پدر دوستم که شغلش آزاد بود و وضع شون توپ بود مقایسه میکردم. تقریبا از 10 سالگی بود که شروع کردم به پول درآوردن، با فروش لواشک و کارت های بازی و ...
درسخون بودم و طبق نتایج پارسال تو رشته های مورد نظرم تو تهران(شهر خودم) و قم قبول میشم ولی نمیدو
یه سوال از شما کاربران خانواده برتر دارم
آیا ما برای همیشه نمیتونیم ازدواج کنیم؟ آیا سرنوشت ما همینه؟ باید تا ابد مجرد بمونیم؟
من یه پسر سی ساله هستم و تا این سن فکر درس و دانشگاه و سربازی و ... بودم و اعتقاداتم اجازه نداد با دختر دوست بشم، البته دروغ نگم که در این عمر درازم تقریبا ده سال پیش دوست شدم با یکی وقتی جوان بودم و در حد حرف و بعد بهم زدیم چون میدونستم کار غلطیه و هرگز به سمت این کار دیگه نرفتم همونم در حد حرف بود فقط و خیلی کوتاه .
به هر
سلام 
من دخترم و ۲۷ سالمه، شاغلم، واقعیتش اینه که حس میکنم وجودم پر از خشمه. من قبلا متوجه این موضوع نبودم، چند ماه پیش برای اولین بار با آقایی آشنا شدم ولی آشنایی مون ۱ ماه طول کشید، بعدش رابطه مون به هم خورد. یادمه وقتی پیام میداد خیلی دوستش داشتم اما وقتی از نزدیک می دیدمش حس میکردم ازش متنفرم.
بارها به دلیل اینکه حرفی رو که من دوست نداشتم یا رفتاری رو که من دوست نداشتم انجام میداد باهاش رفتار زشت و خشونت باری میکردم، مثلا توهین میکردم و ت
سلام
من ۱۸ سالمه، چشم هام سبزه، پوستم کاملا سفید، موهای قهوه ای روشن، قدم هم ۱۷۲، به شدت هم اجتماعی و خیلی فعالم، کتاب زیاد میخونم، برنامه های زیادی دارم. از اکثر هم سن هام تو اکثر چیزها جلوترم، حالا میخواد کامپیوتر باشه یا رانندگی یا حتی استقلال مالی، و البته به شدت هم خوش اخلاقم.
هر دختری که میشناسم دوست داره جای من باشه، اما من با مسئله خیلی مهم درگیرم، اونم اینکه اون تیپ پسری که من دوست دارم اصلا سمت من نمیاد،و اگر هم میاد همون چیزهایی ک
سلام
پسری 30 ساله هستم، بد جور زندگیم رو باختم، 10 ساله افسردگی دارم، بخاطر افسردگی شدید نتوستم برای زندگیم و آینده م برنامه ریزی کنم، افسردگیم باعت شد، نه بتونم درس بخونم نه بتونم کاری یاد بگیرم چون واقعا افسردگی خیلی شدید داشتم و دارم.
حتی کارهای عادیم رو هم خیلی سخت می‌تونستم انجام بدم، روانشناس و روانپزشک و مشاور خوب هم زیاد رفتم اما هیچ فایده ی نداشت، الان که 30 سالمه هیچی ندارم، نه مدرک نه کار نه حرفه ای بلدم، خیلی احساس پوچی دارم، از زن
سلام دوستان
من هیجده سالمه و امسال کنکور دادم. مشهد زندگی میکنم و دانشگاه های خوب مشهد هر رشته ای بخوام قبولم ...، از طرفی دانشگاهای خوب تهران، مثل علامه، شهید بهشتی، یا خوده دانشگاه تهران هم قبول میشم.
چون رتبه م خوب شده اکثریت میگن برو دانشگاه های تهران، اما مشکلاتی هست، من دختریم که به شدت به خانواده به خصوص مامانم وابسته م، همیشه تو خونه بودم رو سرم تو کتاب ها، خیلی اهل بیرون رفتن نبودم چون تعداد دوستانم هم خیلی نبست، نگرانی اولم اینه که خ
سلام دوستان
من پسرم، 21 سالمه، نمیدونم چرا یک مدت در حد یکی دو سال، احساس میکنم کسی از من خوشش نمیاد، با هیچ دختری نمیتونم ارتباط بگیرم،  نیتم هم بد نیست در حالی که خیلی خوب برخورد میکنم ولی تحویلم نمیگیرن و بعد یکی دو روز دیگه جوابم رو به زور میدن.
هر کسی چه دختر چه پسر به مشکل میخورن کمک شون میکنم ولی بعدش که کارشون راه افتاد یادشون میرم، یه کم، کم رو هستم و مثل بعضی از پسرهای امروزی اهل قرتی بازی و خیابون گردی نیستم.
لباس پوشیدن و ظاهرم در حد
سلام
من ۱۹ سالمه، پارسال که ۱۸ سالم بود صورتم به طرز وحشتناکی جوش زد، رفتم دکتر پوست و بهم گفت که این ها عفونته و از صورت زده بیرون، برای من راکوتان تجویز کرد، اما خودم دوست نداشتم بخورم، چون عوارضش رو میدونستم.
من به مدت هفت ماه راکوتان خوردم، عوارضی که الان خیلی روی مخمه، اینکه صورتم خیلی زیاد خشک شده، سه ماه پیش رفتم دکتر پوست واسه جای جوش هام که بهم گفت چون صورتت خیلی خشکه اول برات یک کرم مینویسم تا چربی صورتت برگرده، الان سه ماهه دارم از
سلام وقت بخیر 
صمن عرض خسته نباشید و ارادت به همه دوستان و نظر دهندگان وبلاگ خانواده برتر
من حدودا 30 سالمه، که جایی مشغول به کار هستم، مشکلی که دارم اینه که نمیتونم به چیزی بی تفاوت باشم، مثلا همکاران من از لوازم شرکت برای کارهای شخصی شون استفاده میکنند ولی من راضی به این کار نیستم، همین امروز به یکی از همکاران گفتم موتور شرکت رو استفاده نکن، با لحن خیلی بی ادبانه و با حالت عصبانیت شدید به من گفت به تو ربطی نداره مگه از حساب شما میخواد کم ب
خب امروز ۴۰ مادر بزرگ بود ...
و من و دختر خاله ها نشسته بودیم‌ یه گوشه و زارمون رو میزدیم...
که یه حاج خانومه اومد نشست کنار من...!و اینطوری زل زد بهم
از اول قصه اخرشو بخون...که حاج خانومه بهم گفت دختر جان شما چن سالته؟
گفتم جان؟؟؟
گفت جانت بی بلا...تو دختر کی ای؟
گفتم واسه چی؟
گفت ببین ؟داری از زیر سوالام در میری ...
گفتم ببخشید...!
۲۱ سالمه...دختر فلانیم...!
گفت پسرم ۳۰ سالشه درس درست حسابی نخونده...ولی!
منببخشید حاج خانوم منو مادرم صدا میزنه...
و رفتم نشست
بسم الله الرحمن الرحیم
بهم گفت میای با فلانی و فلانی شهادت حضرت زهرا رو بریم قم؟
همسفرهایی که درنظر گرفته بود رو راحت نبودم باهاشون تعلل کردم و بهش فهموندم زیاد مایل نیستم
اما پشیمون شدم گفتم دهه فاطمیه کنار فاطمه معصومه سعادت میخواد.چه فرقی داره با کی بری؟خجالت بکش برو و رزق سالتو بگیر
مگر همیشه نمیگی فاطمیه شروع سالمه؟چرا انقدر بی احساسی؟
رفتم سایت خونه معلم رزرو کنم نوشته بود از25ام سایت باز میشه...
25ام بعد از نماز صبح رفتم هنوز باز نشده ب
سلام
من تقریبا از سال ۹۴ اینجا هستم، اون زمان ۲۳ سالم بود، پر انرژی و تمام فکرم درس و ادامه تحصیل بود، البته خواستگار هم راه میدادم ولی تو این وادی زیاد نبودم، بعد که با سختی ها و فشارهای جامعه و خانواده بر دختران مجرد بالای ۳۰ سال آشنا شدم ترسیدم.
خواهرانم که دهه شصتی بودن همه قبل ۲۰ ازدواج کردن و برادرهایم هم حداکثر تا ۲۳ مزدوج شدن و من الان ۲۷ سالمه و افرادی که برای آشنایی بهم معرفی میشوند همه سنتی و ۹۹ درصدشون بی نتیجه و فقط یک جلسه تشکیل م
اگه بخوام فک کنم و ببینم 20 سال دیگه چی میشم، احتمالا به این دوتا نتیجه میرسم:
1.موفق نشم مامان بابامو راضی کنم که برای آیدل شدن برم کره و نویسنده شدم، اومم احتمالا با همه کتابام و آهنگام و عروسکام(نخندین من 14 سالمه و عاشق عروسکمXD تنها ویژگی دخترونه که توی من مونده همینه) توی یه خونه بزرگ توی تهران زندگی میکنم و داستانامو مینویسم،
تا اون موقع حتما یه دور کره و ژاپن رفتمو کلی عروسک و وسیله و بند و بساط از کی پاپ و انیمه گرفتم، و هنوزم مطمئنم تو او
سلام
 27 سالمه من قبل خدمت سربازیم یه شغلی داشتم وقتی خدمتم تموم شد اومدم یعنی دو سال پیش دوستم بهم پیشنهاد داد اگه دوست داری با هم کار کنیم، قبول کردم، شغلمون هم پرورش مرغ ارگانیک و اردک و این چیزهاست.
تا الان با هم کار کردیم این شغل مون درآمد آنچنانی برامون نداشت، حتی اتفاق میافتاد از جیب مون خرج کنیم ولی اکثر وقت ها سیصد چهارصد تومن تو یه ماه به هر نفرمون میرسید، دوستم دو تا شغل دیگه داره هم تو یه مغازه الکتریکی کار میکنه هم یه شغل نصفه و نیم
تولدت مبارک رهگذرِ بی سایه ی من!
یک ساله شدی
فکر میکردم بدونِ تو میتونم
بزار راستشو بگم حتی این اواخر یک بار به این که پاکت کنم برای همیشه هم فکر کردم ولی نشد!
خاطرات یک سالمه!
تمومِ عمرمه!
اگه پاکت میکردم چیکار میکردم؟!
نوشتم غمامو بدبختیامو باهات عاشق شدم باهات تنفرم نابود شد از شیطان شیطان شد برام یه ادم عادیِ حقیر تر از همیشه که دیگه حسی به جز دلسوزی نسبت بهش ندارم
ماهی که اومد خوند نوشته هامو و بعدش گفت چرا انقدر کم تحملی؟!
مادری که شد سایه
سلام
19 سالمه، امسال به احتمال زیاد دانشگاه قبول میشم، نمی شه گفت میخوام سوال بپرسم ولی میخوام در مورد یه موضوعی که چند روزه ذهنم رو درگیر کرده حرف بزنم ...
همیشه درس خوندم و درس خوندم، تا حالا دوست پسر نداشتم، اینکه بگم تا حالا به پسری فکر نکردم یه دروغ محضه، خب بوده که در مورد کسی با دوستامون با هم حرف زدیم، مسخره کردیم و خندیدیم ولی تا حالا با کسی دوست نبودم و تا حالا کسی رو دوست نداشتم، یعنی عاشق نشدم، اینکه بگم وای من فلانی رو خیلی دوست دارم
سلام 
من 25 سالمه  قصد دارم در سن 27 سالگی یعنی 2 سال دیگه ازدواج کنم، خونه دارم مال خودمه، 50 متره، ماشین هم یه 206 تیپ 5 دارم، شغل هم کارمند شرکت ارتباطات زیرساخت هستم، ماهی 3-4 تومن حقوقمه، لیسانس برق شبکه های انتقال توزیع دارم، سربازی هم رفتم.
ولی یه مسئله ای هست که خیلی داره آزارم میده، اونم اینکه میترسم تا آخر عمرم مجرد و تنها بمونم، به نظرتون با این شرایطی که دارم کسی با من ازدواج میکنه ؟
دلیل اینکه نگرانم مجرد بمونم اینه که من حدود 6 ماه پیش ب
سلام دوستان
بنده 18 سالمه، خانواده بنده اصرار دارن برم درجه داری سپاه. متاسفانه امسال کنکور نتیجه نتونستم بگیرم، بهشون میگم میخوام پشت کنکور تجربی بمونم اگه نتونستم نتیجه بگیرم بعد برم... اون ها هم میگن سال بعد دیره!
سوالم اینه که کسی میدونه سال بعد میتونم برم یا نه؟، برم سپاه دیگه نمیتونم سال بعد کنکور بدم(کنکور 99)؟، میگن اوایل آموزش و اینا هستش، اگه برم امسال، سال بعد رو از دست میدم.
مربوط به پشت کنکوری ها:
تجارب تون رو از چند بار کنکور دادن ب
بطالت و ابتذال در این دو روز به اوج رسید. چاره چیه دوست دارم گاهی به ابتذال تن بدم البته اگر همیشه دچارش نباشم. هیچ هم حوصله‌ی فرهیختگان و بساطشون رو ندارم. وسعم در همین حده.
راستش کمی پریشونم و کمی از خودم دورم و باز دلم هوایی شده و کسی نیست که حاجت دلم را برآورد. ح را پاک کردم اما ذهنم درگیرشه و دلم می‌خواد بدونم چی می‌نویسه و چه می‌کنه. می‌دونم همش از سر بطالته. 
امروز میم می‌گفت هیچ فکر کردی چرا اینقدر می‌ترسی؟ راستش تا حالا بهش فکر نکرده
سلام خدمت دوستان
پسر سی ساله ای هستم که حس میکنم به بلوغ و رشد عقلی نرسیدم، تفکرات بچه گانه دارم، خیلی ساده به نظر میام، همه به چشم یک بچه من رو در نظر میگیرند و این باعث شده تو روابطم، زندگی شخصیم و همچنین محیط کارم دچار مشکل بشم.
بلد نیستم با هر فرد چه جور برخورد کنم و اخلاقم با همه به یک شکل هست. حرف های بچه گانه و شخصیت بچه گانه ای از خودم ساختم. به عنوان مثال همه ش مسخره بازی و در حال شوخی هستم و این باعث شده شخصیت یک فرد سنگین و بالغ رو نداشته
 
خودم باورم نمیشه بالاخره تونستم جرات نوشتن پیدا کنم ... 
بگم از روزهای زندگی متفاوتم ... از احساسات متفاوتی که نسبت به بقیه داشتم ... 
من 25 سالمه ولی زندگی رو به همون چهره ای نمیبینم که یک دختر 25 ساله میبینه 
گاهی کودکانه به دنیای اطرافم نگاه میکنم ... گاهی قلبم میگیره از ندیدن و نفمیدنم 
گاهی فکر میکنم اگر شبیه بقیه نباشم چقدر اوضاع سخت میشه،  ولی واقعا شبیه بقیه نیستم و اوضاع سخت میشه !!!
اینجا قصد دارم از دنیای متفاوت خودم بنویسم 
از اینکه چقد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها